آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

روز به دنیا آمدن آرینا

  امروز میخوام برات از روزی بگم که پا به این دنیا گذاشتی. من حدود ساعت پنج بعد از ظهر وقت دکتر داشتم. در مطب وقتی خانم دکتر داشت معاینات آخر را انجام میداد به من گفت اینجا را دست بزن دقیقا بالای شکمم یه چیز مثل توپ کوچک زیر دستم احساس کردم. دکتر به من گفت فکر میکنی کجاش باشه؟ گفتم: نمی دونم. بعد گفت: پاشنه پای کوچولوته. و اینکه امکان داره زودتر دنیا بیاد ولی بهش بگو وروجک سرجات  سفت بشین تا وقتش بیرون بیاریمت. و دیگر اینکه از ساعت دوازده شب سعی کن چیزی نخوری، صبح هم ساعت هشت بیمارستان باش.   م...
26 آبان 1391

آرینا و خواب دیدن

دیشب نصفه های شب آرینایی من رو صدا کرد و در خواب بلند شد و نشست. بعد گفت مامانی جونم بیدار شو به انگلیسی میشه wack up؟ من که خنده ام گرفته بود گفتم بله میشه wack up. بعد آرینا عسلی دوباره دراز کشید و خوابید. فکر کنم خواب انگلیسی دیده بود. ...
19 آبان 1391

عکسهای تولد سه سالگی

واااااااااااااااااااااای . حالا که دارم عکسها رو مرور می کنم می بینم آرینایی یه عکس تکی با کیکش نداره. هر سال یه چیزی یادم میره ها. ببخشید مامانی!! سال بعد جبران می کنم. یادت باشه تو وجودم یه جای همیشگی داری یه جای بزرگ به وسعت قلبم.   ...
12 آبان 1391

آرینا و شعر انگلیسی

بعد از یادگیری ١٢٠ لغت انگلیسی دیروز برای آرینایی شعر رنگین کمان رو به انگلیسی دانلود کردم عاشقش شده. همش گوش میده و همون چند بار اول یاد گرفت و باهاش می خونه. شعر ماه های سال رو هم که اولش پازل داره و اون رو هم دوست داره ولی چون یه مقدار سخت تره هنوز نمی تونه باهاش بخونه و فقط ریتمش رو اجرا میکنه. امیدوارم تلاشهام نتیجه بده و انگلیسی رو خیلی خوب یاد بگیری. ...
11 آبان 1391

آرینا و تولد سه سالگی

بالاخره شنبه شب جشن تولد گرفتیم. صبح زود بابایی ماشین رو با خودش برد سرکار تا من موقع برگشت برم و بگیرمش و راحتتر بتونم کارهای تولد رو انجام بدم. ساعت ٢ بعد از ظهر در حال برگشت یکراست رفتم شیرینی تشریفات و یه کیک کفشدوزکی و یه شمع موزیکال و یه شمع شماره سه خریدم. اینقدر خوشحال بودم که یادم رفت بگم روی کیک رو بنویسن. وقتی رسیدم خونه ماماجی یواشکی کیک رو تو یخچال جا دادیم. چون نمی دونستی تولدته کنجکاوی هم نکردی که این چیه. بعد هم بردم خوابوندمت تا بتونم خونه رو تزیین کنم. ماماجی یه ریسه خیلی بلند از بادکنک درست کردند که خیلی قشنگ شد. تزئین...
9 آبان 1391

دعایی برای آرینا

عزیز مامان، این دعای قشنگ ر ا  باباجی برایم خواندند و چون تمام عشق مرا هم  نشان میداد برایت نوشتم.  دعا میکنم زیر این سقف بلند روی دامان زمین هرکجا خسته شدی، یا که پر غصه شدی، دستی از غیب بدادت برسد و چه زیباست که آن دست خدا باشد و بس. الهی آمین ...
5 آبان 1391